سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوشته شده در 88/7/5:: 12:14 عصر

 

همیشه میگویم:

 سفر چه بیرحمانه تو را از آغوشم ربود!!

اما هنوز هم مردٌدم ،

 آیا سفر تو را ربود ؟

یا بی وفایی از تو بود؟!!!

 

اشک در چشمان من غوغای غم دارد

 خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من

 

هیچکس اشکی برای ما نریخت

هرکه با ما بود، از ما گریخت

چند روزیست حالم دیدنیست

حال من از این وآن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل میزنم

گاه بر حافظ تفائل میزنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه پنداشتیم!!!

 

 

در مرام ما اسیران عاشقی رسمی ندارند!

 دوستی را میپرستم چون که پایانی ندارد!!!

 

 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید،عطر صد خاطره پیچید

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته ،گشتیم

 




کلمات کلیدی :