نوشته شده در 88/5/13:: 6:6 عصر
امشب هم مثل خیلی از شبهای دیگه یه هاله ی اشک روی چشام رو پوشونده و یه غم بهاری گونه هام رو تر کرده.یه لکه ی بزرگ غم صفحه ی سفید ذهنم رو به تاریکی کشونده یه حسرت عمیق مدام روی سینه م رو چنگ می زنه حسرت روزای با تو بودن شبهام رو بی ستاره کرده و تصور روزای بی تو بودن از روزام یه شب خاکستری ساخته..
آره باورش سخته ولی باید باور کنم بهار با تو بودن بالاخره خزون می شه و عادت لمس دستانت برای همیشه اسیر چمدون ها ی خاک گرفته ی خاطرات می شه.
چطور می شه دید و دم نزد وقتی که آرزوهات یکی یکی می ریزد و زندگی سیاه قلمت کمرنگ و کمرنگتر می شه .من رو ببخش اگه که کمرنگم من رو ببخش اگه هنوزم دوست دارم.
اون روزا روزهای شکستنم بود ولی من شکستنی نبود تو می دونی اون روزا چه بلایی به سرم امد
اون روزا خواب نمی دیدم اما هیچوقت یادم نمیره امدی به خوابم صورت آروم و خندون اون روزت هنوز جلوی چشمام اون وقتا پیوندی بین خنده ها م و روزهام نبود اما تو اون رو پیوند زدی دقایقم رنگین نبود اما تو با مداد رنگی عشقت دقایقم رو رنگی کردی یادم دادی شکستنی نباشم دیگه شکست رو دوره نکنم تو یادم دادی عاشق شم اما درست 5 ماه پیش عشق رو از ع شروع کردیم تا به ق برسیم و امروز 155 روزی است که بودنت رو کنارم تجربه می کنم!!
عزیزترینم بازم می گم دوست دارم!!!!
کلمات کلیدی :